خلاصه (Part 5):
با توجه به داده های پیشینی، انسان ها در رابطه مساله مدارانه خودشان بایستی کشف کنند که علامت های مساله با علت های مساله چه جوری از هم تفکیک می شوند و تفکیک بین این دو، به هدف فرد برمی گردد و هدف فرد هم به معنایی برمی گردد که هر فرد از رابطه خودش در مناسبات بیرونی با دیگر پدیده ها متصور هست.
معنا که امری اجتناب ناپذیر و ذاتی در زندگی ما هست، با مساله مداری مورد گزینش یا انتخاب قرار می گیرد، یعنی معنا هست، نگاه ما به زندگی، تفسیر و فهم ما از زندگی، ایجاد و کشف هدف در زندگی هست که مساله ما را مشخص می کند.
قسمت سوم بحث من در مورد میدان یا عملگرایی یا پراگماتیسم هست. مراد من از عملگرایی یک مواجهه پارادایمی هست، از منظر من، عملگرایی، یک مبنای فلسفی برای ایجاد یا کشف حقیقت هست. یعنی معنای ایجاد شده یا معنای کشف شده با توجه به مساله متناسب با آن معنا، در عمل چگونه محقق می شود؟